باورم نمی شود من این هستم. باورم نمی شوم آخر قصه ی ما این باشد. باورم نمی شود زندگی من این شکلی طراحی شده. ولی هست. گلویم درد می کند. بغض دارد. درد شبیه گژدمی به لاله ی گوشم و نوک بینی ام و پشت پلک هایم چنگ می اندازد. خون فوران می کند و گند می زند به همه چیز. زهرش می پاشد به پوست و گوشت و استخوانم. به همین راحتی گند می زند به زندگی. گند می زند به من. گند می زند به عشق. ته حلقومم بوی خون می دهد. بوی خونِ تازه از پنجه ی گژدمی که روی گلویم نشسته به اهتزاز در می آید. بغض تهِ گلویم ریشه می کند. بُن می کند. می ماند تا همان جا بپوسد.


#معصومه_باقری

#برشی_از_رمان_جای_من_نیستی!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

همچی در مورد جی تی ای باز ها جهان رایانه A T R I A کهربا رایانه رطوبت ساز تی تاک یادداشت های یک f کاشی کار دوربين مداربسته / تکنولوژي و اخبار دوربين مداربسته